استرس گرفتما ! کش میاد - بد جوری داره کش میاد ! لامصب نمیگذره ! جیش دارم !!!!! آها - بیا وسط ! از اون بالا داره کفتر - بال بال زنون میاد ! آمادم - برو که رفتیم ! گفتم جیش دارم ؟؟؟ بی خواب شدم ! بدبخت شدم ! وول وولم ! گشنمه ! من هیجان زدم !!!! کتری ؟؟؟؟! اتو ؟؟؟ ملافه !!! ساز و ناقاره بیارین عروسو ببرین ! 5 ؟ 6:30 ؟ 9 ؟ 12 ؟ 2730 ؟!!! اذان - افطار - تاخیر ؟؟ نه ! پرنده پرواز میکنه - من جیغ می کشم ! جیش داررررررررررررررررررررررم ! دنیا وایساده ! لحظه لحظشو خواهم خورد !
کاش ایران و البته تهران به همین خوبی ای بود که راگه توی داکیومنتری ش معرفی کرده بود ، مخصوصا این روزها که به 31 شهریور نزدیک میشیم و بی ثباتی بیشتر معنا پیدا می کنه ، بی کار شدن و دوباره دنبال کار گشتن و ... . هرچند واقعا دیگه نگران نمی شم ، مثل همه روزای دیگه بد و خوب اونجوری که باید می گذره ، به جاش این چند هفته آخر فقط عشق و حال کردیم و می کنیم و مسلما با برنامه ریزی 4 روز آخرش که دیگه غوغاست . زندگی همه چیش خوبه ، خوب نیست عالیه ، وقتی یک عالمه آهنگی که دوست دارم رو به راحتی می تونم دانلود کنم، همه ی آلبوم های Yann Tiersen یا Goran Bregovic و خیلی های دیگر ، یا وقتی آلمادوار ها را می بینم و لذت میبرم ، یا حتی وقتی فیلم به شدت امریکایی The pursuit of happyness رو میبینم و می تونم به جای فحش دادن به هالیوود ، از هیکل ویل اسمیت لذت ببرم .
یک عالمه حرف توی ذهنم جا به جا میشه در روز ، بعضی وقتها عین احمقها بلند بلند فکر میکنم ، این روزها لبخند می زنم و فکر میکنم چقدر خوشبختم که از اون دایره رعب آور خارج شدم ، تازه فهمیدم که در آن دایره احمقانه بودم این همه سال ! دایره ای که نمی دونستم دایره است . نمی دونستم من دقیقا نزدیک مرکزش ایستادم ، همه این سالها . واقعا خوشحالم که دیگه در اون دایره نیستم . دایره ای که بعضا آدمهای خوبی هم توش یافت می شد ، ولی هیچ کس هیچ کس رو نمی شناخت و همه در مورد هم کنجکاو بودند. آدمهایی که همدیگر رو نمی دیدند و فکر میکردند جایی که ایستادند درست مرکز دایره است .آدمهای احمقی که نمی دونستند اصلا مرکز دایره وجود خارجی نداره براشون . و من در مرکزش ایستادم برای لحظاتی و با شتاب گریز از مرکزش خودم رو به بیرون پرت کردم . حالا خوشحالم که بالای دایره ایستادم و از اون اضطراب لعنتی که مطمئنا همه داشتنش رها شدم . انگار تا پرتاب نشی نمی فهمی تو چه اضطرابی زندگی میکنی. عجب حماقتی .
حرف زیاد دارم ، در مورد سطح و عمقی که دیگه وجود نداره ولی ما هنوز خوشیم و دور. اینکه چقدر خوبه که تغیرات رو می تونیم بپذیریم. این که مامانم فوق العادست . این که چقدر از دیدن همکارای قدیمم تو فیلم راگه خوشحال شدم ، اینکه چقدر بزرگ ، واقعا بزرگ شده بود .این که واقعا با دیدن عکس آخوندها آدم یاد بیگ برادر می افته ؟ این که کاملا برام عشق و دوست داشتن معنای روشنی دارن . این که خدا رو به خاطر آفریدن خیام شکر میکنم ، این که معتاد به باغ فردوس شدم . این که این گوگل ریدر واقعا چیز خوبیه .این که سربازی چه خروس بی محلیه وسط زندگی آدما، این که نمی تونم صبر کنم تا سه شنبه ، این که نمی دونم شاهرخ خان غمگین ام میکنه یا شاد . این که بی هیچ ذهنیتی دلم برای دوست دخترم تنگ شده که البته خودم می دونم چرا . اینکه فردا آخرین هفته کاریه ، اینکه من الان باید برم بخوابم ، اینکه خیلی آرومم .
من خیلی مثکه دارم بلند بلند فکر می کنم نه؟
کوچولوی قد کف دست - امروز مرد !
In your arms I can still feel the way you want me when you hold me
I can still hear the words you whispered when you told me
I can stay right here forever in your arms
And there ain't no way I'm lettin' you go now
And there ain't no way and there ain't not how
I'll never see that day....
Cause I'm keeping you forever and for always
We will be together all of our day
Wanna wake up every morning to your sweet face - always
Baby
In your heart I can still hear a beat for every time you kiss me
And when we're apart I know how much you miss me
I can feel your love for me in your heart
And there ain't no way I'm lettin' you go now
And there ain't now way and there ain't no how
I'll never see that day....
In your eyes I can still see the look of the one
I can still see the look of the one who really loves me
I can still feel the way that you want
The one who wouldn't put anything else in the world above me
I can still see love for me in your eyes
I still see the love
And there ain't no way I'm lettin' you go now
And there ain't no way and there ain't no how
I'll never see that day....
I'm keeping you forever and for always I'm in your arms
امسال برامون اول شهریور و متولد شدن معنای واضح تری داشت نسبت به همه سالهای گذشته ، همه سالهای گذشته ای که فقط کیک و شمع و کادوی تولد می خریدیم و اون فوت می کرد و ما می دونستیم 1 سال سنش بیشتر شده ، امسال ولی حقیقتن برای ما تولدش معنا داشت ، مامان رو ما امسال واقعا یک بار دیگه از خدا گرفتیم . اون برای ما واقعا یک بار دیگه متولد شده . روزهای اول رو یادم می یومد که پشت در آی سی یو نشسته بودم و سعی می کردم به خودم آمادگی این رو بدم که دیگه مامانی وجود نداشته باشه ، تمام چند هفته ای رو یادم می یومد که فقط 3 روز در هفته ، اون هم به سختی از پشت شیشه به مدت 2 ساعت می تونستیم ببینیمش و اون حتی نمی تونست تکون بخوره ، روزهای اولی که از بیمارستان اومده بود خونه و زجر کشیدنش رو جلوی چشمامون می دیدم و نمی خواستیم باور کنیم این همون مامان ِ، روزهایی که نا خداگاه صدای درد کشیدنش رو تو گوشم مداوما می شنیدم در حالی که اون آروم بود و حالا که اول شهریور ِ ، ۴۹ امین سال ِ تولدشه و ما همه براش خوشحالیم که می تونه راه بره ، نفس بکشه و ببوسه و مادری کنه . امسال حقیقتن دوباره زنده شده و ما واقعا خوشحالیم و شاکر .